وبلاگicon

اسلایدر

امام رضا سلام



روز های پابوس آقا

از خاک تو کسب آبرو کردم من/با عطر ضریح تو وضو کردم من

یه روز که مشهد بودم . دور فلکۀ آب (بیت المقدس) از عرض خیابون داشتم عبور میکردم.

که جلوی پام یکی از اتوبوسای مسیر ترمینال – حرم ترمز زد، اولین مسافری که پیاده شد

یک کودک4-5 ساله و پدرش بود.

 پدرش گفت: باباجون به امام رضا سلام کن.

پسر کوچولو فوری و بی معطّلی ولی چنان ساده و خالصانه گفت: امام رضا سلام

انگار که آقا جلو چشمش وایستاده و اونو میبینه و سالهاست با او آشناست

. این صحنه چنان مرا تحت تأثیر قرار داد که الآن و با گذشت سالها وقتی به

یاد اون منظره می افتم ناخواسته گرمایی رو تو چشمام حس میکنم و قطرات اشکم جاری میشه.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: خاطره,
تاريخ جمعه 22 فروردين 1392سـاعت 8:39 نويسنده ساجده میرزایی|